روز اول مسافرت کربلا
26 اسفند 1391
تهران
ظهر رفتیم مترو حرم امام.
کاروانها داشتند جمع میشندند.
بعد از نیم ساعتی دور زدن آقای رضایی که مسئول کاروان 6 یعنی کاروان ما بود رو پیدا کردم.
مادر و پدرم هم به اسرار خودشون برای بدرقه اومده بودند.
روز اول مسافرت کربلا
26 اسفند 1391
تهران
ظهر رفتیم مترو حرم امام.
کاروانها داشتند جمع میشندند.
بعد از نیم ساعتی دور زدن آقای رضایی که مسئول کاروان 6 یعنی کاروان ما بود رو پیدا کردم.
مادر و پدرم هم به اسرار خودشون برای بدرقه اومده بودند.
بسم ا...
هستم در این دنیای پر طلاتم
میبینم موجهایی که بلند میشوند و به سینه کش سخره برخورد میکنند
موجی عظیم و بزرگ
که وقتی به سخره برخورد میکند متلاشی میشود و نابود.
وقتی به کشتی برخورد میکند تاب میاورد بر کشتی و دل مسافرانش
اما امان از وقتی که آن موج پر قدرت و بلند برسد بر سر بازمانده ای از کشتی غرق شده ای که سوار بر تکه چوبیست
حال اون بازمانده را دارم
فعلا
والسلام.