سال-تحویل-92-در-کربلا-3
روز سوم مسافرت کربلا
28 اسفند 91
نجف
صبح ساعت 3:30 قرار زیارت دوره ای بود توی حرم روبه روی ایوون طلا.
سید طباطبایی (مداح گروه) حدود ساعت 3 دوره افتاد توی هتل و در ِ هر اتاقی رو آروم میزد و توی راهرو اطلاع رسانی میکرد برای زیارت دوره.
چون شب دیر برگشته بودم هتل صبح نتونستم اونوقت بیدار بشم و خواب موندم!
حدود ساعت 5:30 بیدار شدم و از ترس این که نمازم قضا نشه تو همون هتل خوندم و رفتم حرم.
دیگه برنامه تموم شده بود. نماز هم تموم شده بود و صحن داشت خلوت میشد.
رفتم یه گوشه نشستم و به گلسته ها و ایوون طلا نگاه میکردم، توی ذهنم عکسهایی که از قبل دیده بودم رو میاوردم و نقطه عکاسیشون رو پیدا میکردم، گاهی وقتها هم نگاهم گیر میکرد به نوشته های کوچیک روی گلدسته ها.
یادم اومد حاج آقای کنعانی که روحانی گروه 7 بودن در مورد کج بودن گلدسته های حرم امیر المومنین بهم گفته بود که به سمت حرم پیامبره و نشانه ارادته میگفت. و باز ذهنم درگیر شد.
لحظه هایی که اونجا میشستم رو اصلا نمیتونم به زبون بیارم چه برسه بخوام بنویسم...
فقط به خودم اومدم از صدای زنگ ساعت متوجه شدم ساعت 7صبح شده...
دیدم داره دیر میشه، کتابچه دعا رو باز کردم و زیارت مختصر امیرالمومنین رو خوندم و رفتم سمت ضریح و زمین سردر ورودی ضریح رو بوسیدم و به گونه های چپ و راستم زدم و زیارت مختصری کردم و بعد از سلام دادن به آقا رفتم بیرون.
یکی از دوستان آدرس یک انگشتر سازی بهم داده بود و سفارش کرده بود، چون آدرس از طرف باب الرضا بود، رفتم و کفش و دوربین رو گرفتم و برگشتم سمت اون درب. چون دوربین مال خودم نبود زیاد دلم نمیومد تو تنظیماتش دست بزنم و برای همین عکسهایی که گرفتم چندان خوب نشد!
توی بازار چرخی زدم و قیمتهای چند تا چیز رو گرفتم. تازه فهمیدم که چقدر پولمون بی ارزش شده. تا چند سال پیش به قول خودشون هر یک عراقی برابر یک خمینی بود ولی الان هر یک عراقی 3خمینی شده بود تو بازار! یعنی هر هزار دینار برابر 3000تومن بود توی بازار برای خرید و فروش جنس! یک دوری زدم و یک صرافی پیدا کردم که هر هزار دینار رو 2700 میداد . باز بهتر بود. اون مغازه انگشتر فروشی را هم پیدا کردم و بعد از چند تا قیمت گرفتن به دینار و به تومن ایران برگشتم هتل.
بچه ها داشتند صبحانه رو حاضر میکردند. منم رفتم کمک. تخم مرغ آبپر، خیار، گوجه، پنیر و کره و نون عراقی که شکل جالبی هم داشت.
چای هم بود. یکی از دوستان دم سماور نشسته بود و چای میریخت.
بعد از صبحانه برنامه روز رو گفتن.
قرار بود ساعت 9:30 بریم وادی السلام
ساعت مقرر همه دم در هتل جمع شدیم و راه افتادیم سمت وادی السلام.
دوربین نبرده بودم ولی موبایل همرام بود. چند تا عکس گرفتم ولی باز جال نشد. نمیدونم چرا کلا توی این سفر دست و دلم به عکس گرفتن و توجه به کادری که میبستم برای عکس نمیرفت!
خلاصه که رفتیم قبرستان بزرگ وادی السلام،
برای خودش شهری بود. بزرگ، ساکت و...
دم ورودی توقف کردیم و سلام دادیم.
رفتیم جلوتر تا رسیدیم به مرقد پیامبران هود و صالح (ره)
توضیحات داده شد و سلام خاصه خونده شد و نماز زیارت هم خونده شد.
بعد هم رفتیم به سمت قبر مرحوم آیت الله قاضی. اونجا هم فاتحه ای قرائت شد.
بعد هم در یک سرداب باز بود و رفتیم از نزدیک قبرهای آماده ی توی زمین رو دیدیم.
جاها کم بود و تاثیر گذار. قبر های آماده و به ظاهر صنعتی!
بعد از مزار آیت الله قاضی رفتیم به یک منزلگاهی که چاه آبی توش بود. مقام امام زین العابدین بود.
آقا سید گفت که برای نماز نمیرسیم حرم و آماده بشیم همینجا به جماعت نماز رو بخونیم ولی به ساعت نگاه کردم دیدم نیم ساعت وقت هست تا اذان.
موبایلها رو به آقای رضایی دادیم که برای تحویل موبایل به مشکل بر نخوریم و تقریبا 7-8 نفر از آقایون و جوونها راه افتادیم با سرعت سمت حرم.
خدا رو شکر زود هم رسیدیم و تونستیم کفشها رو تحویل بدیم و بریم تو.
فقط از یک چیز رنج میبردم توی حرم. اون هم وقت نماز و اون دو دستگی توی نماز جماعت خوندن بود. خب چرا وقتی میشد جماعت رو به هم وصل کرد و تمام افراد توی صحن با هم یک نماز رو به جماعت بخونند دو قسمتش میکردند و 2 نماز جماعت یکی جلوتر از ایوون طلا و یکی عقب تر از اون برگذار میکردند؟!!!
بگذریم.
رسیدیم و توی حرم ، یک نماز ظهر هم قسمتمون شد بخونیم به جماعت.
بعد از نماز هم یک زیارت کردیم و برگشتیم هتل.
رفتم سمت سالن غذاخوری اما مثل این که هنوز گروه از وادی السلام بر نگشته بودند.
رفتم اتاق و استراحت نیم ساعته ای کردم
دوباره رفتم سالن دیدم دارن غذا ها رو پخش میکنند.
یکم کمکشون کردم و خودم هم نشستم به خوردن غذا.
ناهار تموم شد که برنامه غروب گفته شد که بعد از نماز مغرب توی صحن اصلی محل قرار همه ساعت مقرر جمع بشن برای معرفی قسمتهای مختلف حرم.
کمک کردیم برای جمع کردن سفره ناهار. بعدش هم کمی خسته بودیم و رفتیم تو اتاق
درب اتاق باز بود و اتاق بقلیمون از همگروهیامون بود و شروع کردیم به حرف زدن
دعوتشون کردیم توی اتاق و چایی ریختیم و خوردیم و کمی صحبت کردیم.
قرار شد قبل اذان بریم صرافی و مبلقی پول چنج کنیم و خرید مختصری بکنیم.
البته من که چیز خاصی نخریدم. کلا یک چفیه عربی و یک انگشتر دُر برای مادرم خریدم.
خودم هم یک انگشتر دُر داشتم که متبرکش کردم.
تا غروب حدود 2ساعتی خوابیدیم.
بعد هم رفتیم خرید و بعدش هم رفتیم نماز برای حرم.
موبایل و دوربین برده بودم. رفتم که تحویل بدم دیدم ظرفیت کفشداری تکمیله. اذان رو گفته بودند و برای نماز جماعت نمیتونستم برم تو دیگه! جا نبود.
از فرصت استفاده کردم و توی اون یک ربع دور تا دور حرم و چرخیدم و عکس گرفتم. خب خدا رو شکر از بین این چند تا عکس 3-4تاش به در میخورد و خوب شد.
بعد از این که نماز تموم شد رفتم موبایل رو تحویل دادم و رفتم داخل حرم.
نماز رو خوندم و بعد رفتم سر محل تجمع و دیدم تک و توک افراد دارند دنبال هم میگردند.
حاج آقای دزفولی رو پیداکردم و باهاش صحبتی کردم تا بقیه جمع شدند.
دیگه دوره افتادند برای معرفی قبور و بابها و بعضی نکات.
بعد هم زیارت انفرادی و باز روانه شدم سمت هتل.
رفتم برای شام کمی بچه های تدارکات رو کمک کردم و شام رو توی سالن آماده کردیم و سرو کردیم. بعد هم خودمون خوردیم. و سید برنامه زیارت دوره ای فردا رو متذکر شد و رفت.
بعد از جمع کردن وسایلها همه بچه ها تک تک ناپدید شدند!!!
وقتی رفتم تو اتاق یکی از گروه های 3تایی بچه های خودمون دیدم به به!!! چه خبره اینجا! دوستان رفتند از مسئول تدارکات اجازه گرفتن و 2تا باکس نوشابه قوطی برداشن و آوردن توی یخچال اتاق!
این هم تو این وضعیت نعمتی بود! :) به من هم یکی دادند و خوردم. خنک شدیم. هوا تقریبا گرم بود اون روز.البته سیستم تهویه هتل هم داغون بود!
بعد از مهمون شدن تو اتاق بچه ها رفتم اتاق خودم. با هم اتاقی ها هم کمی صحبت کردیم و بعد هم آماده خواب شدیم.
باز شارژ موبایل تموم شده بود و این هتل هم با این وضعیت برقش معلوم نبود دستگاه سالم میمونه تا صبح تو شارژ یا نه!
گوشی رو زدیم به شارژ و رفتیم و خوابیدیم.
ادامه دارد...
چه طوری نوشابه ها را کش رفتند؟! به به تک هم زدید به تدارکات:))