نوشته ها

۱ مطلب در دی ۱۳۹۳ ثبت شده است

نمیدونم چرا هربار که حسابی قاطی میکنم میام اینجا و فقط غر غرهام رو مینویسم

شاید برای اینه که اینجا متروکه هستش و کمتر کسی مسیرش اینطرف ها میفته و میخونه

حرفها رو میزنم تا شاید یکم فشار عصبیم کم بشه

هرچند اینجا هم توسط یک سری آدم فضول رصد میشه و اصلا دلم نمیخواد اونها یک سری از حرفها رو بخونند. درنتیجه اینجا هم مجبورم خودم رو خیلی سانسور کنم.

بگذریم...

بازم دعوا

بازم جر و بحث

بازم بی برنامگی بقیه

وضعیتی شده که چندین روزه فشار مغزم خیلی رفته بالا و میترسم تو خواب سکته مغزی کنم

از طرفی اون خبر کزایی و رفتن اون آدمی که خیلی روش حساب کرده بودم و امید داشتم برا همیشه بهم رسید...

از طرف دیگه نامه احضاریه دادگاه از طرف منابع طبیعی که دست گذاشتن روی زمین آبا و اجدادیمون که توش خونه ساختیم و میخوان خرابش کنن

یعنی سرمایه سه سال کار خانواده رو میخوان نابود کنن

از طرف دیگه بدهی ها و چکهایی که حتی تا دو سه روز دیگه داریم و برنامه ریزی رو بهم ریختن و یک قرون پول نمونده که بشه چک رو پاس کرد به کنار، چند میلیون بدهی دیگه هم بالا آوردن!

از طرف دیگه بد شدن حالم سر امتحان بخاطر مریضی و استرس و همین فشارهای عصبی و گند خوردن به امتحان درسی که خیلی مهم بود و اگر  حتی یک درس رو بیفتم سنواتم به مشکل میخوره و دانشگاه اخراجم میکنه و مجبورم با دیپلم برم سربازی و یعنی کل این چندسالی که با کلی مشکلات پشت سر گذاشتم میره رو هوا

از طرف دیگه بدهی 3میلیونی به دانشگاه و هفته دیگه که قراره انتخاب واحد بشه و نمیدونم چه خاکی به سرم بریزنم و فایلم رو باز کنم

از طرف دیگه کارای بچه گانه و بی فکری های پدر محترم که پنجاه سال سنشه ولی اندازه یه بچه 14 ساله فکر نمیکنه و هر روز داره یه گندی میزنه به زندگیمون! هر روز هوس یه کار جدید میکنه! یه روز میره جوشکاری! یه روز میره لوله کشی! یه روز میره مسافر کشی! یه روز میزنه تو کار ساخت و ساز! آخر سر هم کلی بدهی بالا میاره از سادگیش و هرکی از راه میرسه سرش کلاه میذاره و میره! این یعنی به پدرت هم نمیتونی تکیه کنی هیچ! هی باید حرص بخوری و به در و دیوار بزنی تا گند کار های اینو جمع کنی!

از طرف دیگه حال مریض مادر که هنوز سر تز دکتراش هم دارن اذیتش میکنن و انقدر بهش فشار اومد که باز چند روز افتاد خونه

و صدتا مساله کوچیک و بزرگ دیگه که هر روز داره بیشتر میشه و بیشتر فشار میاره

یه وقتای دلم میخواد بشینم وسط فقط زززاااااررررر بزنم

ولی متاسفانه عقل منطقیم بهم این اجازه رو نمیده و میگه با زار زدن کاری درست نمیشه! پس خفه شو! و به فکر راه حل باش

بخدا دیگه کم آوردم

امتحان ها هم تموم نشده

حق و التدریس از تابستون تا حالامون رو هم نریختن و خودم هم حسابی خالیم

دو هفته پیش هم که ماشین رو جرثقیل ورداشت برد و 250 اونجا پیاده شدم! یعنی رفتم زیر قرض!

خاله دومی هم که ماشین جدید خریده و کلی پول کم آورده و از اونجایی که سر ماشین خریدن ازش پول قرض کرده بودم و قول دادم تا عید بهت میدم انتظار داره بهش بدم الان ولی متاسفانه گذاشته بودم با چکی که دستمه برای فروردین94 با اون بهش بدم

حسابی وضعیت قمر در عقربه

جوری شده میرم حموم تو این سرما اول شیر آب سرد رو واز میکنم رو  سرم تا یکم مغرم خونک بشه!

کم آوردم آقا

کم آوردم

خدا هم انگار کیف میکنه میبینه همینجوری روز به روز بیشتر داره بهم فشار میاد و کاری از دستم بر نمیاد

بخند خداجون

بخند

اگه تو نخندی به این وضعیت داغون ما، انتظار داری من بخندم؟

بخند که صاحب کل جهان خود تویی و خودت ما رو انداختی تو این وضعیت

خودت هم میدونی صلاح کار چیه

بخند و به کارات ادامه بده

ما هم تماشا میکنیم و همینجوری فقط امیدواریم به حکمتت

بخند...

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ دی ۹۳ ، ۰۰:۰۰
هادی آذر